جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بی کار: (تعداد کل: 3)
بی کار
(ص مرکب) (از: بی + کار) بی شغل. بدون شغل و پیشه. بی صنعت. (ناظم الاطباء). بی سرگرمی. بی مشغولیت. غیرمشتغل بکاری. بی اشتغال به امری :
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بی کار باشند سرشان بکاف.ابوشکور.
بکش هر که بی کار یابی به ده
همه کهترانند یکسر تو مه.فردوسی.
دگر مرد بی...
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بی کار باشند سرشان بکاف.ابوشکور.
بکش هر که بی کار یابی به ده
همه کهترانند یکسر تو مه.فردوسی.
دگر مرد بی...
بی کار
(ص مرکب) (از: بی + کار، از اسم مصدر کاریدن) بدون زرع: بی کار و کشت؛ بی کشت و زرع. بی کشاورزی :
جهان دوزخی بود بی کار و کشت
به ابری چنین تازه شد چون بهشت.نظامی.
جهان دوزخی بود بی کار و کشت
به ابری چنین تازه شد چون بهشت.نظامی.
بی کار
(ص مرکب) (از: بی + کار، جنگ) بی جنگ. بی نبرد. رجوع به کار شود.